سرزمين مادري

اگر دستم رسد بردار منصور بي پروا ز خون خود اناالحق بر فراز دار بنويسم

سه شنبه ۲۵ شهریور ۰۴

زمان زيستن

۲۵ بازديد

زماني براي زيستن

زمان زيستن ، دريافتن

يافتن فلسفه خويشتن

در پي نشانه ها بودن

لحظات قنودن  پرنده       

فرصت رفتن

رسيدن به مقصود       

انتظار ياري داشتن

جنس فردا  ، شايد

جوشش هر لحظه زيبايي باشد

بوسه هاي بودن

تا هر صدايي ترنمي باشد

و نشانه اي از مقصد

هر نيازي ،اطاعتي 

هر سلامي ،پاسخ  

آنجا بايد جايي باشد

براي با تو بودن ، براي تو شدن

براي همنفسي   _ براي اطمينان ،ايمان

جنس فردا شايد جنس باور مان باشد

باور خويش  بودن

 باور ما شدن

بهر منزل عشاق   -كه راه نباشد    ، 

فردا همسفري

كاش كه باشد

بهاران

۲۹ بازديد

اي بهارم           

سبز  رخسار  و ارغواني

بخشش  بي دريغ، زيبايي        

بارش  و  آگاهي.

دلدار  من 

همه  دلدار هاي  من

اي همه  ذرات ، جام مي ، عكس رخسار تو  ،ساقي

مطرب  بي نام،  به نامت

اي بهار  جوشش  و وجد و سرور

وه كه  چه زيباست 

وقتي  كه  بر خواستيم  از خواب

گلنار

۲۶ بازديد

سرزمين مادري

۲۶ بازديد

سرزمين ما ،مهد آن يار دلجوست ،موعود ما لحظه دلدادگي به يار است

گر آن دو يا چند دانه گندمت نبود اين داغ جگر سوز زبانه ام نمي كشيد

اين جاده ،فرصت آگاهي است و اندوه بهر آن منتظر

و سرزمين ما موعود ديدار اوست

و اينجا محل گذر است

 

ذره ذره خاكت را توتياي چشم خود خواهم نهاد

و به نسل آرياييت افتخار خواهم كرد.

سلام

۲۶ بازديد

سلامم را تو پاسخ گوي؛اي آشناي دير يافته

اي فراتر از تب تند عادت   از عشق

يافته ام روح پاكت در كلبدي سيمين

و نوازش كرده ام تاري از پيچك زلفانت در كف عرياني دستانم

اي ريسمان اسرارم

در حلقه نور تو يارب چه سخن ها كه كشيدم  از عشق

از نياز و اشتياق

اي گوهر ايمانم ،

رازهاي دير يافته ام را بر جريده خواهم خواند  شايد سفر كرده اي شوق رجوع يابد.

من همه محو شكوه،محو خواهش، محو سرور. با تو خواهم ماند و چنگ در زلف زيبايت خواهم آويخت.

در مجاز اندر مجازش دل سپرده به مجازي از جنس بلور.از عطر  ياس سپيد.

دستت را به من بده و زخم بپوشان اي سلاله پاك از نسل زيبايي.

حرمت چشمانت را به من بسپار اي گوشه راز خلقت.

قرنهاست شايد مي شناسمت اي گل ،شعر دلنشين عاشقي من.


سكوت

۲۳ بازديد

ي بهاي سكوتم را از حقيقت خواهم ستاند

در همه عمر تنها شاهدي بودم و خاموش

برده اند رمه ام را و باز نظاره كردم. . .

مي خشكانند گلشن جوان را ..

و تنها شاهد غروب آفتاب بودم

روزي پاسخ سكوت هاي پر از ايهام را خواهم ستاند

هرگز ذره كاه را از كاهداني نبردم و به تاراج برده اند عشقم را

در جاده اي كه انتهايش نور است و تسليم

شرم از خويشتن دارم

مباد يارب در خموشي مردن با اينهمه چراغ رحمت دوست

دوباره سكوت خواهم كرد

و تنها شاهد هجرت آمال و نياز نفسم خواهم بود

بگذر ، تو نيز بگذر از اين تن ها