هجران

اگر دستم رسد بردار منصور بي پروا ز خون خود اناالحق بر فراز دار بنويسم

دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۰۳

تو همه هستی من

۳ بازديد

رحم  کن  بر دل  غم  دیده  زارم ،  بازآی

صد خزان  آمد و  بگذشت  بهارم ،باز آی

به فدایت همه هستی ، تو همه هستی من

باعث  درد  من  و  مایه  سر مستی  من

یک دم از کوی دلم بگذر و از من مگذر

بلبل باغ  وفا ،  از  ره  گلخن  مگذر

صبر کن یک دمی،ماه شب افکن، مگذر

بگذری از  من اگر ، لجظه مردن  ، مگذر

ندهم چان و  دگر  بار  دگر زنده  شوم

محضر روی تو چو بینم مه تابنده شوم

زاهد از میکده راندم،  چه کنم مست و خراب ؟

خالی از می شده در دست سبویم ، چه کنم؟

انبوهی از کلام

۹ بازديد
انبوهی از کلام است  و دلتنگی این فاصله مه آلود خیس
سفر سوسن از این شهر خموش  و غفلت شرم آلود اشک
با هر سوز و سازی  ، با هر شعر  و صدای خیس  آبی
با هر ریزش قطرات بارانی ، با هر صدای قناری ، هر عبوری
با هر روا گشتن ظلمی
وقتی کلام ، تاب هوای تو کردن را ندارد
وقتی صدای پای تردید را، پشت پنجره به انتظار نشسته ای
حقیقت پریشانحالی ست
تردید کوته دستی من ،  خروارهای غصه تو
چه هوارها دارم برایت
سالهای بهار  و تکرار شب هایت  ، دیدار هر طلوع و هر شامت ...
انبوهی از کلام است
این فاصله خیس مه آلود

شنود

۱۶ بازديد

نمي دانم دوباره چه راز است

شنيدن صداي گام هايي

دوباره از انتهاي ارديبهشت

اينجا خزان است

و كنون وقت آمدن

و آن گام ها

آن صدا

از جنس رفتن است

سايه زيبا

۱۷ بازديد

همچو سايه، همچو تصويري بي بديل

چو آرزويي در خواب ، و چه خواب شيريني

ياد تو چون نسيمي كه گاه مي وزد در دل باغ سوزان

مي نشاند تبسم حسرتي بر لبان خاكستري ام

بي نام ترين آمال جواني من ، اي سايه زيبا

به خدا مي سپارمت

 

سقف دل

۱۲ بازديد

شب پاييز است

امروز از همان طلوع عجيب آفتاب پيدا بود

آخرين روز تابستان است

آخرين وعده زندگي ما

شبي مثل شب هاي دگر

هرگز درد اين شب آرامم نخواهد شد

قصد خرابي سقف دلهامان دارد

 

اي عشق

۱۱ بازديد

اي عشق ، شعله سبزينه تو پيداست

 مهر ريشه در جان تو دارد ، تپش هاي زمان كلام بيقرار توست

اي عظيم ترين ميراث   ،  اي همه عشق

خوشا بي سر و ساماني بهر نامت ، خوشا خون جگر  ، خوشا رنج

خوشا پيكر بيتاب ، خوشا وصل، خوشا حسرت شيرين

هر دم سلامت مي كنم ، هر سو نگاهت مي كنم ، اي همه آمال من

اي تقالاهاي  عمر رفته از ياد

بي نظير ، اي دوست

گه بهر ديدار ارض طي مي كنم و گه سماء را

لواي رسوايي بر تن شد و مطرود هر خانقاه

صحرا به صحرا، دشت به دشت ، لوت به لوت  ، دانند اسرار رسواييم را.

آي عشق

شعله بيدادگر  هر خرمن بود ، بر باد رود حاصل هر رنجي

گاه در بازار ريا فروش ديدم ترا ، گاه در حجره ترديد ،

اي والا تر از تقدس من

اي غايت همه جاده ها

 تا بوسه گاه خاك ، خواهم آمد

شب عاشقان بيدل

۱۰ بازديد

شب نور است و بيدار

 شب  عاشقان بيدل

شب صيد معاني  ، شب دل بردن دلدار

چنگ زنيد  دف زنيد  هلهله بر پا كنيد

جام ها را جملگي بر آسمان شب بگيريد

ساقي امشب مست كند ذره خاك را

آبروي آدم است  ، هر سلام و نفس دوست

نام تو ذكر شبانست ، راه تو مقصد عشاق

اين تشنگان بوي طراوت خورده بر جان ، بوي مي

جملگي جستند ز چنبر ، بي تكلف ، بي هيچ نگاهي پشت سر

همگي جان ها بر كف نهاده ، سوي ميخانه  چه جستان مي روند

يارب نگهدار عزمشان از مكر دشمن

 

دار

۱۱ بازديد

تو را صدا مي زنم   تو كه با وقار تريني

ترا ندا خواهم زد

كه بي تو نتوانم

در گلدسته سبز دعا   

    اگر يابم دستت را

عهد خواهم بست

ز كج رويان پست منقار پر خشم

حكم آزادگي خويش مي ستانم

من اين شرم جدا گشتن خود را

تاب تحمل ندارم بخدا

بي رخ جانان مسعود دوست

سر در  گرو دار خواهم داد

به دور خواهم زد

نفس ذلت بار تنهاي من

هر كه شد محرم دل

۱۲ بازديد

هر كه شد محرم دل

كدامين ما است كه گويد از اين ميليارد پيكره انسان جدا مانده ز ما ، در حرم يار بي همتاي خويش است؟

نكند يارب اين حقيقت بادم است سيل پيكر هاي آدم زادگان ، همه در جمعيت انكار باشند.

در پس كدامين پرده گفتگو است بين مان كه اگر بربيافتد نه شما مانيد و نه اين همه من!

كجايند آن سبكبالان ساحل هاي شيدا تا بياندازد نظر بر اين حائل چنين ،گرداب گمگشتگي ما.

مرحبا باد،اي تو ابليس شيرين كار بد نام سر افكنده ز جور.

اي جاهل همي گشتن به دنبال خدا در بوق وكرنا!

 كه سبحان الله عما يصفون.

نماز عشق بر ره پويان جانب دار، عشق باز، گورا نوششان باد ،

آن قيام و سجده بر خاك نمودن ها مبارك بادشان ،

ديدار وجه روي دلدار در قنوت ، خندان سعادت بادتان .

افسوس بر اعجاز حلقه

در ميان اين همه من هاي من هاي من هايمان .

در عصر تيرگي برتابيده ز خاور ،

سوگند خوردگان اين طريق ناب يارب ، مانده از خم صورت كلامها ،

مانده ام در ظاهر مشرك دون.

و چه شنيدستا كه فرود آمد به جان سيلاب رحمت ،

من در پي خويشتن بي خويشتن عبوصم.

و تلخ است در لواي حقيقت ، در كنار عقده هاي رنگاميز من ،

دور مانده از حرمت محرم يار بي نام .

مانده در انكار خويش

و هرچه هست و هر چه نيست ،

جز لبخند شوخ شيطون!(شيطان).

خزاني

۱۱ بازديد

انتهاي خزاني سرد                   در انتهاي   كوچه شب

تا  نزديكي مرگ كه پيش رفتي

تاريكي  بود و سرافكندگي

در ترازوي  وسوسه هاي خود ديدم       سنگيني  سخت  گوتاهي خود را

و دستان  پر توان كه  همه بارش

اندوه بود و عصيان

 

-           در انتهاي كوچه تنهائي شب             رد پايي از مهر  نديديم  و نه خطي از زلف  پريشان تو

 

اينجا در پايان اندوهي ديگر

و ترحم دوست بر  قلب  خاموش  تو  و مهرش   وقتي در نزديكي مرگ    نو را   ديدند

و چرخ  بي رحم ستم   و دستان كوچك قلبم     وقتي قدم   بر  سرانه  سردم نهاد

 

و آمدنش  با عشق  ،  سرارت  و  خاطرات و افترا  بود

در آن شب خشم

اينجا  دوباره  بهانه هاي مظلوم دل   و بي قرار   و نگران  در آرزوي ياري دگر

در پايان اين شب ترد  دوباره       حرفي براي فردا نداري

و فردا  باز انتظاري بيهوده  و كلامي پر ترديد نه از جنس  وصل  پر اميد  و پاكباز

در صبحدمان ديگر وقتي رهروان  پارسا  بر خود حرام كردند آسايش و خطا را

ديگر اينجا  جايت نيست  و به وضوح مي بيني فرسنگ هاي فاصله را

وقتي هيچ جاده اي نيست و مقصد در غباري از مه پنهان گشته

وقتي مات و مبهوت  دامن   دامن  سوخته ات را نظاره مي كني

و آرام   آرام  نيستي ات را   لمس مي كني

 

فرداهايمان در حسرت  عطر مريم      در ساحلي نمناك به سر خواهد شد و

نه عطري بر جاي خواهد ماند  و نه رطوبت خاكي

باز به كوير پر  راز باز خواهم گشت   و شماره خواهم كرد

ذرات خاشاگش را    تا در پس آن 

تو بيايي   روزي   و تنگ  غروبي

دوباره سخت بر جاي خود خواهم ماند   و رمه هايم را

از بيراهه هاي منگ نجات  خواهم داد

و همه جاده ها را در صلاح جانان   خواهم نهاد

در انتهاي خزاني  سرد  در انتهاي  كوچه سرد  شب