آرشیو شهریور ماه 1400

اگر دستم رسد بردار منصور بي پروا ز خون خود اناالحق بر فراز دار بنويسم

دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۰۳

خزاني

۱۱ بازديد

انتهاي خزاني سرد                   در انتهاي   كوچه شب

تا  نزديكي مرگ كه پيش رفتي

تاريكي  بود و سرافكندگي

در ترازوي  وسوسه هاي خود ديدم       سنگيني  سخت  گوتاهي خود را

و دستان  پر توان كه  همه بارش

اندوه بود و عصيان

 

-           در انتهاي كوچه تنهائي شب             رد پايي از مهر  نديديم  و نه خطي از زلف  پريشان تو

 

اينجا در پايان اندوهي ديگر

و ترحم دوست بر  قلب  خاموش  تو  و مهرش   وقتي در نزديكي مرگ    نو را   ديدند

و چرخ  بي رحم ستم   و دستان كوچك قلبم     وقتي قدم   بر  سرانه  سردم نهاد

 

و آمدنش  با عشق  ،  سرارت  و  خاطرات و افترا  بود

در آن شب خشم

اينجا  دوباره  بهانه هاي مظلوم دل   و بي قرار   و نگران  در آرزوي ياري دگر

در پايان اين شب ترد  دوباره       حرفي براي فردا نداري

و فردا  باز انتظاري بيهوده  و كلامي پر ترديد نه از جنس  وصل  پر اميد  و پاكباز

در صبحدمان ديگر وقتي رهروان  پارسا  بر خود حرام كردند آسايش و خطا را

ديگر اينجا  جايت نيست  و به وضوح مي بيني فرسنگ هاي فاصله را

وقتي هيچ جاده اي نيست و مقصد در غباري از مه پنهان گشته

وقتي مات و مبهوت  دامن   دامن  سوخته ات را نظاره مي كني

و آرام   آرام  نيستي ات را   لمس مي كني

 

فرداهايمان در حسرت  عطر مريم      در ساحلي نمناك به سر خواهد شد و

نه عطري بر جاي خواهد ماند  و نه رطوبت خاكي

باز به كوير پر  راز باز خواهم گشت   و شماره خواهم كرد

ذرات خاشاگش را    تا در پس آن 

تو بيايي   روزي   و تنگ  غروبي

دوباره سخت بر جاي خود خواهم ماند   و رمه هايم را

از بيراهه هاي منگ نجات  خواهم داد

و همه جاده ها را در صلاح جانان   خواهم نهاد

در انتهاي خزاني  سرد  در انتهاي  كوچه سرد  شب

 

بهار

۱۰ بازديد

لحظه شمار  قدوم سنگين   و پر ترنم بهار

و هر لحظه شوق ديدارش            - رنجي ست  پر طپش

وقتي بيائي  دوباره چون سبزه هاي وحشي دشت

 دوباره خواهم روئيد

و با لبخندت دوباره جوانه خواهم زد

همه درد ها را در تاري از زلف   پريشانت   خواهم  آويخت

و با نسيم دلانگيزت       از اينجا  كوچ خواهم نمود

در شوق ديدارت

ثانيه ها را مي شمارم  و نظاره گر گيج آدم ها