- ۰ ۰
- ۰ نظر
نه براي صيد طوفان، نه ز راه مهرباني
نه ز تو جستجويي ، نه ز من سراغ حالي
نه از شما نشانه ، نه ز من پيغام ياري
نگرفتي سراغ من را نه سپردي ز من نشاني
نگرفتم دل از تو من نسرودم هيچ شعري
نگفتي خاطري از من ننوشتي يك يادگاري
نه براي آفت دل ، نه براي گذر عمر
همه آنچه كه گفتم ، همه خشم و نشان ها
همه اعتراض ها ، همه انتظارها
چه غروب هاي عمري ، چه شب هاي دلپسي ها
آنچه آمد حاصل تو ، غصه كاشكي كه بودي
زماني براي زيستن
زمان زيستن ، دريافتن
يافتن فلسفه خويشتن
در پي نشانه ها بودن
لحظات قنودن پرنده
فرصت رفتن
رسيدن به مقصود
انتظار ياري داشتن
جنس فردا ، شايد
جوشش هر لحظه زيبايي باشد
بوسه هاي بودن
تا هر صدايي ترنمي باشد
و نشانه اي از مقصد
هر نيازي ،اطاعتي
هر سلامي ،پاسخ
آنجا بايد جايي باشد
براي با تو بودن ، براي تو شدن
براي همنفسي _ براي اطمينان ،ايمان
جنس فردا شايد جنس باور مان باشد
باور خويش بودن
باور ما شدن
بهر منزل عشاق -كه راه نباشد ،
فردا همسفري
كاش كه باشد
اي بهارم
سبز رخسار و ارغواني
بخشش بي دريغ، زيبايي
بارش و آگاهي.
دلدار من
همه دلدار هاي من
اي همه ذرات ، جام مي ، عكس رخسار تو ،ساقي
مطرب بي نام، به نامت
اي بهار جوشش و وجد و سرور
وه كه چه زيباست
وقتي كه بر خواستيم از خواب
سرزمين ما ،مهد آن يار دلجوست ،موعود ما لحظه دلدادگي به يار است
گر آن دو يا چند دانه گندمت نبود اين داغ جگر سوز زبانه ام نمي كشيد
اين جاده ،فرصت آگاهي است و اندوه بهر آن منتظر
و سرزمين ما موعود ديدار اوست
و اينجا محل گذر است
ذره ذره خاكت را توتياي چشم خود خواهم نهاد
و به نسل آرياييت افتخار خواهم كرد.