امين پنجشنبه ۱۱ شهریور ۰۰ ۰۶:۲۲ ۲۰ بازديد
انتهاي خزاني سرد در انتهاي كوچه شب
تا نزديكي مرگ كه پيش رفتي
تاريكي بود و سرافكندگي
در ترازوي وسوسه هاي خود ديدم سنگيني سخت گوتاهي خود را
و دستان پر توان كه همه بارش
اندوه بود و عصيان
- در انتهاي كوچه تنهائي شب رد پايي از مهر نديديم و نه خطي از زلف پريشان تو
اينجا در پايان اندوهي ديگر
و ترحم دوست بر قلب خاموش تو و مهرش وقتي در نزديكي مرگ نو را ديدند
و چرخ بي رحم ستم و دستان كوچك قلبم وقتي قدم بر سرانه سردم نهاد
و آمدنش با عشق ، سرارت و خاطرات و افترا بود
در آن شب خشم
اينجا دوباره بهانه هاي مظلوم دل و بي قرار و نگران در آرزوي ياري دگر
در پايان اين شب ترد دوباره حرفي براي فردا نداري
و فردا باز انتظاري بيهوده و كلامي پر ترديد نه از جنس وصل پر اميد و پاكباز
در صبحدمان ديگر وقتي رهروان پارسا بر خود حرام كردند آسايش و خطا را
ديگر اينجا جايت نيست و به وضوح مي بيني فرسنگ هاي فاصله را
وقتي هيچ جاده اي نيست و مقصد در غباري از مه پنهان گشته
وقتي مات و مبهوت دامن دامن سوخته ات را نظاره مي كني
و آرام آرام نيستي ات را لمس مي كني
فرداهايمان در حسرت عطر مريم در ساحلي نمناك به سر خواهد شد و
نه عطري بر جاي خواهد ماند و نه رطوبت خاكي
باز به كوير پر راز باز خواهم گشت و شماره خواهم كرد
ذرات خاشاگش را تا در پس آن
تو بيايي روزي و تنگ غروبي
دوباره سخت بر جاي خود خواهم ماند و رمه هايم را
از بيراهه هاي منگ نجات خواهم داد
و همه جاده ها را در صلاح جانان خواهم نهاد
در انتهاي خزاني سرد در انتهاي كوچه سرد شب