خزاني

اگر دستم رسد بردار منصور بي پروا ز خون خود اناالحق بر فراز دار بنويسم

دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۰۳

خزاني

۱۲ بازديد

انتهاي خزاني سرد                   در انتهاي   كوچه شب

تا  نزديكي مرگ كه پيش رفتي

تاريكي  بود و سرافكندگي

در ترازوي  وسوسه هاي خود ديدم       سنگيني  سخت  گوتاهي خود را

و دستان  پر توان كه  همه بارش

اندوه بود و عصيان

 

-           در انتهاي كوچه تنهائي شب             رد پايي از مهر  نديديم  و نه خطي از زلف  پريشان تو

 

اينجا در پايان اندوهي ديگر

و ترحم دوست بر  قلب  خاموش  تو  و مهرش   وقتي در نزديكي مرگ    نو را   ديدند

و چرخ  بي رحم ستم   و دستان كوچك قلبم     وقتي قدم   بر  سرانه  سردم نهاد

 

و آمدنش  با عشق  ،  سرارت  و  خاطرات و افترا  بود

در آن شب خشم

اينجا  دوباره  بهانه هاي مظلوم دل   و بي قرار   و نگران  در آرزوي ياري دگر

در پايان اين شب ترد  دوباره       حرفي براي فردا نداري

و فردا  باز انتظاري بيهوده  و كلامي پر ترديد نه از جنس  وصل  پر اميد  و پاكباز

در صبحدمان ديگر وقتي رهروان  پارسا  بر خود حرام كردند آسايش و خطا را

ديگر اينجا  جايت نيست  و به وضوح مي بيني فرسنگ هاي فاصله را

وقتي هيچ جاده اي نيست و مقصد در غباري از مه پنهان گشته

وقتي مات و مبهوت  دامن   دامن  سوخته ات را نظاره مي كني

و آرام   آرام  نيستي ات را   لمس مي كني

 

فرداهايمان در حسرت  عطر مريم      در ساحلي نمناك به سر خواهد شد و

نه عطري بر جاي خواهد ماند  و نه رطوبت خاكي

باز به كوير پر  راز باز خواهم گشت   و شماره خواهم كرد

ذرات خاشاگش را    تا در پس آن 

تو بيايي   روزي   و تنگ  غروبي

دوباره سخت بر جاي خود خواهم ماند   و رمه هايم را

از بيراهه هاي منگ نجات  خواهم داد

و همه جاده ها را در صلاح جانان   خواهم نهاد

در انتهاي خزاني  سرد  در انتهاي  كوچه سرد  شب

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.