سرزمين مادري

اگر دستم رسد بردار منصور بي پروا ز خون خود اناالحق بر فراز دار بنويسم

چهارشنبه ۰۵ اردیبهشت ۰۳

نماز شام غريبان

۱۵ بازديد

به نماز شام  غريبان 

به گريه هاي درد مندان  

به صداي برق و طوفان

به بينوايان ، مستمندان 

 به  بشر ، طلايه داران

ببخش عطر باران ، بگير دست ياران  ، بگشا  طلسم بانان.

تكبير گويان ،لبيك گويان

سوي تو آييم ، بايد كه باشيم 

من و درياي خروشان  ، من و اشتياق ياران

حلقه اي از جنس  پاكان ، رحمت عام الهي 

دست در دستم گذار ، اي مه ياران

شهسوار شهر رسوا   

تو همه هستی من

۳ بازديد

رحم  کن  بر دل  غم  دیده  زارم ،  بازآی

صد خزان  آمد و  بگذشت  بهارم ،باز آی

به فدایت همه هستی ، تو همه هستی من

باعث  درد  من  و  مایه  سر مستی  من

یک دم از کوی دلم بگذر و از من مگذر

بلبل باغ  وفا ،  از  ره  گلخن  مگذر

صبر کن یک دمی،ماه شب افکن، مگذر

بگذری از  من اگر ، لجظه مردن  ، مگذر

ندهم چان و  دگر  بار  دگر زنده  شوم

محضر روی تو چو بینم مه تابنده شوم

زاهد از میکده راندم،  چه کنم مست و خراب ؟

خالی از می شده در دست سبویم ، چه کنم؟

قنوتم را تو میدانی ، مناجات جهنم نیست

۴ بازديد
ترا در قامت سبزم سحر ها جستجو کردم                         
چو دیدم آیتی از تو به دامانت رکوع کردم

نگاه بی نیازی  را چو دیدم در مقام تو 
                   سرم خم گشته بر پایت، زشوقت سجده ها کردم

ببوسم هر دو دستانت  که بودن را به من دادی
          به یادت یار شیرینم ، چه شب ها گریه ها کردم

در  این دنیای بی همتا  ترا هر لحظه می بینم
                         شکن آینه خود را که دنیا را رها کردم

ترا میخواهمت جانم ، نشانت را نمی خواهم
                  بگیر چشم و چراغم را ، ترا با دل صدا کردم

قنوتم را تو میدانی ، مناجات جهنم نیست 
                      دلم را با دو دستانم به درگاهت عطا کردم

انبوهی از کلام

۹ بازديد
انبوهی از کلام است  و دلتنگی این فاصله مه آلود خیس
سفر سوسن از این شهر خموش  و غفلت شرم آلود اشک
با هر سوز و سازی  ، با هر شعر  و صدای خیس  آبی
با هر ریزش قطرات بارانی ، با هر صدای قناری ، هر عبوری
با هر روا گشتن ظلمی
وقتی کلام ، تاب هوای تو کردن را ندارد
وقتی صدای پای تردید را، پشت پنجره به انتظار نشسته ای
حقیقت پریشانحالی ست
تردید کوته دستی من ،  خروارهای غصه تو
چه هوارها دارم برایت
سالهای بهار  و تکرار شب هایت  ، دیدار هر طلوع و هر شامت ...
انبوهی از کلام است
این فاصله خیس مه آلود

کلاس درس

۷ بازديد
کلاس درس
.وقتی جدایی ساز سر می نهد
وقتی به هیچ نیز قانعی
وقتی ....
وقتی ندارد !
از همان روز نخست
اولین بار که ترا در کلاس دیدمت !
نمی دانم نامش چیست ؟
و کدامین نقطه عشق است
دلداده و تسلیم،
شادمانی اش شور است و شادی ست مرا
سزاوار نه این رنجشی و آزار هچون ندیده گیسو ،
هیچ اینگونه نبوسیدمش ندیده هیچ ،
روی ماهتابش را،سیراب
چون تابلو و تقدیس نجابت است و ایثار ،شرم
زلال همچو چشمه ، سپید مانند مرمر .....
کاش دوباره کلاس و مکتبی بود و
نگاهی دوباره نیمکت و صفحه سپید شعری.--..--

رحلت

۹ بازديد
در ضربان بی رنگ زمان ها ،
میان لختی از سکوت
میان سرزمین ماندگار

آ
رامگه خویش نشان کرده ام
بی
 هیچ دانشی.
وقت پلاسیده شدن بافت های سلولی تنت !
وقتی تنها، یکی از تو می ماند
زلال و روشن ،
برزخی از دوگانگی
بستگی ها به پایت
دریچه نور به رویت
نشاید لحظه ای ماندن 
تاشاید گذشتگان آن خاک قرین  رحمت
  الهی مشمول شویم.

فصل غربت ترانه

۱۰ بازديد
فصل غربت ترانه
هجرت واژه از کلام شعر است
فصل گم شدن حقیقت
در تالابی از نیرنگ و افسون
فصل بی قراری گل در نزاع خار دشنام
عصر خشکیدن دریا
رفتن ساحل از دل یار .
فصل بی گناهی رنج 
دارهای شرمگین از حکم قاضی 
عهد دوباره میثم تمار دوره منصور است و حلاج .
فصل ایمان دوباره
شاهدی کردن
در حریم پاک دوست ماندن
عشق را از مسلخ باز جستن
کبوترهای حیران باز گشتن
آب را بهر وضو  خواستن   
در سینه خاک خفتن
عطر عزیز گل  جستن 
آبروی بشر  باز یافتن
گوئیا عهد نهایی ست
عصر  . عصر  آخر و
زمان  آزمون



نه برای صید طوفان

۷ بازديد

نه برای صید طوفان،     
نه ز راه مهربانی
نه ز تو جستجویی ،
      نه ز من سراغ حالی
نه از شما نشانه ،
        نه ز من پیغام یاری نگرفتی سراغ من را 
                نه سپردی ز من نشانی نگرفتم دل از تو من
            نسرودم هیچ شعری نگفتی خاطری از من
                ننوشتی یک یادگاری نه برای آفت دل ،
                    نه برای گذر عمر همه آنچه که گفتم  ،
                  همه خشم  و نشان ها همه اعتراض ها  ، 
                            همه انتظارها چه غروب های عمری  ، 
                           چه شب های دلپسی ها آنچه آمد حاصل تو ،
                                                                  غصه کاشکی که بودی


سکوتم اینجا فریاد عدالت است و سازش زیر چکمه های ظلم و بیداد زنان گرسنه و کودکان معصوم نمی دانند میراثشان را ،حق و معنای آزادی شان را آنچنان مردمان در رنجند که فریادشان، در هیاهوی معیشت در هوای جان ، خاموش است شاید روزی چون همیشه ،چون تاریخ بر خاک شود قبای ریا - جامه تزویر

۱۲ بازديد
تب

شنود

۱۶ بازديد

نمي دانم دوباره چه راز است

شنيدن صداي گام هايي

دوباره از انتهاي ارديبهشت

اينجا خزان است

و كنون وقت آمدن

و آن گام ها

آن صدا

از جنس رفتن است